روزی خواهد آمد. و من آبی ترین آرزوهایم را به دست کودکان باد خواهم سپرد. و گلها را عاشق خواهم کرد . و.... و بهار در چشمان تو باور می گردد. و عشق حریر نرم نگاهت را باور خواهد کرد. و در گرمای دستانت ذوب خواهد شد. و آن روز تو خواهی فهمید که بهار بین دستان من و تو - و بین نگاهمان - و بین آرزوهایمان - سکوت را می شکند

من از مردن نمی ترسم

   که هر چی باشه یکباره

 هراس از زندگی دارم 

  که دردش پر ز تکرار

چشمانی که با تو سخن میگویند

 از هزار لبی که بیهوده باز میشود ارزشمند تر است