نه دلی که به کسی بسپارم نه پنجه ای که مضرابی بزنمغم سیاه زمانه نشست بر دلم نه نایی که فریادی بکشمعشق و اشتیاق مرد در من نه اشکی که سیلی بسازم امیدم شده ناامید چه کنم نه یاری که شکوه ای کنم